طعم یک پاییز ناب در آرمگاه خرقانی

به گزارش جعبه مهر، ایرانگردمان در این پاییز سرد ما را به یک مکان گرم و روح افزا به آرامگاه باصفای شیخ ابوالحسن خرقانی می برد.

طعم یک پاییز ناب در آرمگاه خرقانی

از سفر با تور سریلانکا به یکی از زیباترین کشورهای آسیایی سفر کنید و از شهرهای زیبای کلمبو و بنتوتا دیدن کنید.

به گزارش، سال های دانشجویی که در اصفهان مشغول تحصیل بودم، روز های بسیاری به میدان نقش دنیا سر می زدم و با گردشگران خارجی همکلام می شدم؛ از دیدنی های ایران گرفته تا مسائل روز، محور صحبتمان بود.

دراین میان تبادل نظر با یک گردشگر آلمانی، تا سال های سال به شدت تحت تاثیرم قرار داد. او برای دیدن مکانی به ایران آمده بود که من به عنوان یک دانشجوی گردشگری حتی نامش را هم نشنیده بودم؛ خرقان و مقبره شیخ ابوالحسن خرقانی، یک مقصد جدید گردشگری دست کم برای من، مقصدی که یکی از غربی ترین نقطه قاره سبز آن را می شناسد و برای دیدنش خود را به ایران می رساند، اما من و خیلی از ما آن را نمی شناسیم.

حتما روح بلند ابوالحسن، گردشگر آلمانی را از خود بی خود و راهی سرزمین پارسیان نموده بود، چراکه بلافاصله با لهجه شیرینش، شعری را به فارسی برایم خواند که در آن سال ها آن را هم نشنیده بودم: هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد. من حافظه قوی ای ندارم و شعر و روایتی در خاطرم نمی ماند، اما این جملات خرقانی با همان لهجه شیرینی ایرانی ـ آلمانی گردشگر خارجی پس از ده سال همچنان در ذهنم مانده و حتی این سخنش که می گفت گرچه همه جاذبه های ایران شگفت زده اش می نماید، اما این بار به عشقِ دیدن مقبره و دیار شیخ ابوالحسن، فاصله 5000 کیلومتری آلمان تا ایران را پیموده است.

حالا که پاییز چترش را همه جوره روی سرمان پهن نموده، با باد و باران و سرمایش، با همه دلبری های رنگارنگ و طعم سرد هوای زمستانی اش، بله همین حالا، شاید نگردد دل به جاده زد و هر وقت دلت گرفت، هرجا که خواستی بروی، نمی گردد رفت غرب و شمال سرد و پرباران. اما دلت که گرفت، می توانی خودت را بسپاری به جاده، جاده ای که تو را برساند به جایی در فلات مرکزی این سرزمین چهارفصل که سرما و رخوت و گرفتگی پاییزی را می گردد سپرد دست آسمان پرآرامشش؛ دست بوستان و بارگاهی که رخوت و میرایی پاییز و زمستان سراغش نمی آید؛ آرامگاه شیخ ابوالحسن عارف.

خرقان این روز ها دیگر نام غریبی نیست، اما آشناتر از آن نام های بسطام و جنگل ابر است؛ دو جاذبه گردشگری تاریخی و طبیعی که مقصد بیشتر تور های گردشگری و مسافران و سفربروهاست.

به یمن سفر به این دو جاذبه، خرقان هم حالا نامی آشناست، اما هنوز یکی از دنج ترین و خلوت ترین و شاعرانه ترین مقاصد گردشگری است.

با یک کوله و مقداری وسیله سفر و مثل همواره یک دست لباس حرکت کردم. انتظار داشتم بعد از خرقان به جنگل ابر بروم؛ جنگلی که همواره زیباست و پاییزش دل و دینت را به یغما می برد. اما داستان جور دیگری رقم خورد. از تهران با اتوبوس راهی شاهرود شدم. شب ساعت 12 مانند تمامی سفرهایم راهی شدم. این باعث می شد یک شب در هزینه اقامتم صرفه جویی گردد و صبح زود به مقصد برسم.

به شاهرود رسیدم؛ شهری مملو از درختان انبوه و بلوار هایی با درختان کاشته شده توسط شهرداری؛ مثل بسیاری از شهر های کویری مان. فکر و خیالم رسیدن به خرقان بود، اما مگر می گردد پایت به شاهرود برسد و دلت سمت آن گنبد فیروزه ای نکشد؛ گنبد آرامگاه بایزید بسطامی؛ گنبدی در نزدیکی شهر شاهرود از یک سو و همسایگی خرقان از سوی دیگر. رسیدم و البته بر تحیرم اضافه کرد وقتی فهمیدم گنبد فیروزه ای مربوط به بارگاه و آرامگاه عارف عاشق نیست و مقبره بایزید تنها سنگ قبر سفیدی است با چند سانتی متر فاصله از سطح زمین. همین سنگ قبر ساده و کوچک، اما جمعیت زیادی را دور خود جمع نموده بود، جمعیتی شیدا که گویا در حال مناجات و دل دادن و دریافت با شیخِ خدادیده بودند.

در کنار مقبره بایزید، امامزاده محمد قرار گرفته است. گنبد فیروزه ای رنگ، گنبد آرامگاه امامزاده است، درست کنار برج غازان خان که گفته می گردد هر دو بنا توسط غازان خان در زمان ایلخانیان ساخته شده. این برج در واقع احداث شد تا جسد بایزیدبسطامی به این قسمت منتقل گردد، اما گویی غازان خان قبل از انتقال خواب بایزید را می بیند و از این تصمیم منصرف می گردد. البته در این مجموعه علاوه بر این ها مدرسه، مسجد جامع، منار و ایوان های تاریخی دیگری وجود دارد که در کنار برج کاشانه؛ برج بلند 20 متری چسبیده به مسجد جامع، تماشایشان خالی از لطف نیست، به ویژه برج کاشانه که دوست داری دیوانه وار دورش بچرخی و از این چرخش زیبا سیر نمی شوی.

گرچه از بسطام تا خرقان راهی نیست، اما برای رفتن به خرقان، باید برگشت شاهرود و از آنجا راهی خرقان شد، همین کار را هم کردم و در تمام جهت شاهرود تا خرقان یاد گردشگر آلمانی بودم و این که چطور ده سال پیش به اینجا سفر نموده. تعجب زمانی بیشتر شد که وارد خرقان شدم و با دیدن تابلوی ورودی تازه متوجه شدم اینجا یک روستاست؛ روستایی که هنوز حمام عمومی به سبک قدیم در آن فعال است و مردمانش مانند تمام روستاییان ایران یک زندگی عادی و معمولی دارند.

تنها تفاوت این روستا با همه روستا های دیگری که رفته و دیده بودم، نگاه های آشنایی بود که میان من و ساکنان روستا رد و بدل می شد؛ گویی سال هاست منتظر من هستند و هیچ تعجبی از حضور یک گردشگر در کوچه های کاه گلی روستای خود ندارند.

آرامگاه در میان درختان پنهان شده و تا از پله ها بالا نروی، بنای زیبا و آرامش بخش آن را نمی بینی. حالا در راستای بنای آرامگاه ایستاده ام، روبه روی درِ نیمه باز چوبی که می توان از لایش آفتاب بی رمق پاییزی که بر سنگ قبر سفیدی نشسته، را دید. گلدان های جلو نرده های چوبی، زیبایی فضا و محوطه سرسبز را دوچندان نموده اند.

چرخی دور بنا زدم، می خواستم مطمئن شوم آن گردشگر آلمانی تنها برای همان مقبره به ایران سفر نموده. بنا هیچ شاخصه مهمی نداشت، به جرات می توان گفت که در هیچ قسمت از بنا چیزی وجود نداشت که مرا در خود جذب کند تا برای دوباره دیدنش، بار دیگر به آنجا سفر کنم.

وارد صحن شدم، اول یک صحن کوچک و بعد آرامگاه. هنوز به آرامگاه نرسیده بودم که حس عجیبی مرا احاطه کرد. نزدیک تر شدم، افرادی در کنار مقبره نشسته و در حال مناجات بودند. یکی با صدای بلند حرف می زد، دیگری در حال نماز خواندن بود، تعدادی در عالم خود فرو رفته بودند و فردی در حال خواندن قران بود. تعداد آدم ها زیاد نبود، اما تنوع رفتار و کردارشان زیاد. فضا دقیقا مصداق شاخص همان شعر خرقانی بود. اینجا آرامی و کسی با دین و ایمان تو کاری ندارد؛ فضایی بسیار عجیب و گیرا و روحانی که ساعت ها تو را میخکوب می نماید و مجبور به نشستن، یک نشستن ناخواسته، اما دوست داشتنی.

بنا هیچ شاخصه معماری و تزئینی خاصی ندارد که بخواهی در قاب دوربینت بیاوری و ماندگارش کنی، اما ای کاش می شد فضای روحانی بی نظیر اینجا را به تصویر کشید؛ حال و هوایی که مثل حال و هوای هیچ کجا نیست و فقط مثل حال دل خود شیخ خرقان است.

اینجا در بلندترین بخش یک روستا، روی یکی از تپه های خطه کویر، مقبره ای وجود دارد که روی آن هیچ بنای عجیب و غریبی نیست، اما من برای ندیدن آن خودم را به اندازه تمام سال های زندگی ام سرزنش کردم. حالا دیگر حس آن گردشگر آلمانی را درک کردم؛ همان حسی که با دیدن سنگ قبر سفید شیخ، اشک را از گوشه چشمت فرومی چکاند. شب دوباره به آرامگاه برگشتم، باز همان فضا بود و همان حال و هوا. تنها تفاوتش این بود که حالا تعداد افرادی که به آرامش آرامگاه پناه آورده بودند، بیشتر شده بود؛ آرامشی که باعث می گردد یک صبح تا به شب آنجا بنشینی و حتی یادت برود که باید ناهار یا شام بخوری و گرسنه و تشنه ای.

کوله ام برای سفر به جنگل ابر آماده بود، اما دلم نمی خواست ذره ای از آرامش این مکان را با خودم به جای دیگری جز خانه ام منتقل کنم؛ آرامشی توام با یک حسرت عمیق که تا به حال کجا بوده ام که اینجا نبوده ام.

منبع: روزنامه جام جم

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
انتشار: 1 بهمن 1398 بروزرسانی: 19 مهر 1399 گردآورنده: mehrbox.ir شناسه مطلب: 4136

به "طعم یک پاییز ناب در آرمگاه خرقانی" امتیاز دهید

1 کاربر به "طعم یک پاییز ناب در آرمگاه خرقانی" امتیاز داده است | 5 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "طعم یک پاییز ناب در آرمگاه خرقانی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید